حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

باد در آتش

                  
 

 

یا لطیف 

         "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند"  

1. و از گوشه چشم تو نوری به عالم ما ریخته شد و از شب گذشت و به روز سلامی دوباره داد. نگاه تو "یکدم در این ظلام درخشید و جست و رفت." 

آنروز تمام وجودت را در نگاه آخر گذاشتی و راه تازه ات را آغاز کردی . نگاه تو در آن هنگام تمام نشد. صدایت خاموش نشد. دلت آرام نشد. جانت در غیابت ادامه یافت و غیابت عین حضورت شد.  

2. تو با سکوت از این زندگی گذشتی. این را نگاهت فریاد می زند. نگاهت می گوید که در حال تماشای افقی در آینده هستی. تو بودی و بودنت را با رفتنت اثبات کردی. 

خانه این دنیا برای تو تنگ و تیره بود. این را نگاهت فریاد می زند. تو رفتی و با رفتنت سقف این خانه را شکافتی و به خانه ی جدیدت رسیدی. خانه ی جدیدت مبارک. 

تو شاد بودی و شادتر رفتی. این را نگاهت فریاد می زند. شاد از اینکه به آنچه می اندیشی عمل می کنی و شادتر از اینکه پاداش اعمالت را گرفتی و رفتی. پاداش تو ، قلب ما و قلوب نسل های آینده است.  

3. نگاه تو می گفت که اهل سازش با اغیار نیستی که "اهل نظر معامله با آشنا کند." تو با دوست معامله کردی و دوستی را نصیب بردی. 

    "ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد     چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا" 

تو در این راه چون شمع در مقابل آتش ایستادی و عشق را نصیب بردی. 

    "در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز    استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم"

نظرات 2 + ارسال نظر
دمدمی 16 تیر 1388 ساعت 12:07 http://daam.blogsky.com

آقا ما نیازی به دعوت نداریم آنقدر شما را نزدیک و از خود می دانیم که اگر سرزده روزی در خانه شما آمدیم نباید تعجب کنید اما چه کنم که تنگنای روزمرگی رنج دوری را ناخواسته به ما تحمیل کرده است شما آن سوی این مملکت ویران ما این سوی رفقای دیگر سمت دیگر... دوری رفقا سخت ترین رنج این روزهاست... سعی می کنم حتما ببینماتن اما شما اگر فرصت شد بیایید این ور که ما سخت محتاج دیداریم.

همش همین 11 مرداد 1389 ساعت 14:36

ما خاک راه را به نظرکیمیاکنیم ،صد درد را به گوشه ی چشمی دوا کنیم،ای نویسنده ی جوان،از نوشته هایت بوی چشم چرانی می آید این را نمی دانی که:هرکه افتدنظرش در پی ناموس کسی،لاجرم در پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسی،یرو چشمهایت را بشورو جور ددیگر نگاه کن،راه رفتنی را باید رفت،رفتنی هم ،رفتنیست،دیگر نیازی به اثبات کردن نیست.ای بیخرد خردمندانه نویس،معامله در اینجا ،معامله ی پایاپای کالا نیست،معامله ی عارف،سالک راه حق است که از طریق تهذیب نفس و سیرو سلوک عارفانه و عنایت ازلی حاصل می شود،شمایکاره وهروبردر چشمان دختر مردم زل زده ای و برای داشتن عذر تقصیر دمادم می گویی:این را نگاهت فریاد می زند ،چه چیزی را ؟محرمیت و حیا را،شعر حافظ را خوانده ای و می این شعر را نوشیده ای و حال می خواهی این دختر را با اغیار و بیگانگان سازش دهی وای برتو ای زنده کش مرده پرست.به آن رفیق دمدمیتان نیز بگوئید:دمش گرم و سرش خوش باد ،سلامش را تو پاسخ گوی در بگشای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد