یا لطیف
۱. زندگی در تنهایی این روزها، برایم به صدای "ساز کج کوک سکوت" شبیه شده است. نت های پر وزن "تعارض ها" که برای نواختن با "ساز زندگی" می آیند، نوایی خوش تر از "صدای سکوت" ندارند.
بنا نبود صدا با سکوت آشتی کند. صدا باید از سکوت بگذرد و رخی عیان کند. اما اینک با هم همراهند و مرا نیز با خود می برند.
2. صدای سکون و سکوت را از حنجره ام می شنوم. صدایی آشنا برایم دارد. صدایی از جنس تنهایی که فقط از سکوت خبر می دهد. صدایی نزدیک به ضجه های "فریادی" که در قفس اسیر شده. صدایی رقیق و بی رنگ. "صدایی برای نشنیدن"
3. صدایی برای گفتن ندارم. از صدایم تنها سکوتش به گوش می رسد. صدایم با سکوت گره خورده و سکوت، ناگفته هایم را بر خود می نشاند و می برد تا آنجا که نمی دانم. در این وضع باید به دنبال راه گریزی گشت. اما فعلا باید آواز سکوت را شنید و آن را تحمل کرد و با آن تنها ماند.
خدایا در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم مذار...
وبلاگ جالبی داری موفق باشی
سر بزنی خوشحال می شم ...
سلام علیکم
دوست عزیز این چه وبلاگیست شما دارید؟
از عناصر ضد انقلاب بپرهیز و از غرب زدگی رها شو.شادی دل فقط با عنایات ولایت فقیه حاصل می گردد.(انه کان توابا)
فضای مسموم امروز ما چیزی مثل فضای کتاب ۱۹۸۴جورج اورول....
دل پردردی داری رفیق! اما این حس و حال جنابعالی ایما را به یاد روزهای نخست اقامت در ولایت شما می اندازد که رفقا در کل ایران مشغول انتشار و توزیع بیانیه در تحریم انتخابات مجلس هفتم بودند و ایما البته بیانیه را نوشتیم اما زمان انتشاراش را در غربت از دور نظاره کردیم تا در تنهایی صدای سکوت خود را بشنویم و دوری از جنبشی که تا به امروز تاریخ عمر کوتاه و البته پر حادثه ما بود.
تنها با یک کلیک کسب درآمد کنید به سایت ما بیایید و راه های کسب در آمد از طریق اینترنت را تجربه کنید...
سلام رفیق
همه ی صداهای سکوت شنیدنی هستن
اما اگه انگلیسی هم خواستی در خدمتیم!
سلام رفیق
فکر کنم بهتر باشه آی دی منو داشته باشی
چون اغلب شب ها آنلاین هستم اگه مشغول ترجمه نباشم
اینجوری بهتر می تونم کمکت کنم
در خدمتیم
nama18m2002
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی بکام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
از زمین و آسمان برایت باریده است،دختر بندر،ماهی خانوم،آیدیش را می گذارد،وتو اینجابرای ما زیر آبی می روی وجا نماز آب می کشی و دمادم دم از سکوت سرد خزانت می زنی،خزانی که شما داری دسته کمی از بهار ندارد،شما شرم را خورده وحیا را قورت داده ای ،حال هی بگو سکوتم فریاد ناگفته هاست و ناگفته هایم شکل هنجارها و هنجارهایم شکل بندر ها و ماهی ها.شما زندگی در تنهایی این روزها را یهانه ای کرده ای برای عوام فریبی و پریشان کردن اذهان عموم تابتوانی ازاین آب گل الود ماهی خانوم ها را بگیری و به تور بزنی،جای قلم ابزار دستت فرقون شده است و مخ می زنی.
اگر(نص یزکیهم)شنیدی،چرا از تزکیه پاپس کشیدی
الامسها که در گرد و غبارید،به اکسیر ولایت جان سپارید
طلا آنگه طلای ناب گردد،که در حر ولایت آب گردد
تا کی بدل کاری و ریا کاری،برو طلای ناب شو،کیمیا گری نمی دانی،کیمیا گر پیدا کن.
تو که زنگار بر آیینه داری،کجا عشق خدا درسینه داری
اگر عشق خدا در سینه ی توست،چرا زنگار برآیینه توست
به جای خسته کردن مغز و سوزاندن فسفر،برو کنج عزلت گیر و تزکیه کن و سکوتت را با صدایت آشتی ده ودست اززنگارپراکنی بردار،باشد که روحت به یمن این تزکیه صیقل و جلا داده شودواز سر مستانه عربده ای کشیده و بدین سان بشکنی دائم سکوت مرگ باراین وبلاگ کزائیت را،ای زنگار شیرابه.