حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

درباره ی "درباره الی..."

یا لطیف


۱. فیلم"درباره الی... " چهارمین ساخته اصغر فرهادی در عرصه سینما،فیلمی نیست که با تصویری که از سینمای ایران در ذهن مخاطبانش وجود دارد،سنخیت و همخوانی داشته باشد. اثری متفاوت که هم از دیدگاه شرقی در جشنواره فیلم فجر و چه از نگاه غربی در جشنواره فیلم برلین، صاحب عنوان "بهترین کارگردانی" شده؛ نشان دهنده آن است که با فیلمی فراتر از جریان غالب فیلمسازی در سینمای ایران مواجه ایم .همچنین به اعتقاد بسیاری از منتقدان "درباره الی..." در رقابت با سایر فیلمها از بخت بلندی برای توفیق در مراسم اسکار امسال و همچنین جایزه گلدن گلوب برخوردار است .

فیلم "درباره الی..." در مقام به تصویر کشیدن هنرمندانه روابط بین انسانها در جامعه ایرانی بسیار موفق عمل میکند. در واقع میتوان گفت این فیلم آینه ای است تمام قد، روبروی آدمهای جامعه امروز. در فیلم "درباره الی..." هر کسی میتواند مابه ازای اخلاقی خود را در بین شخصیت های فیلم و روابط بین آنها پیدا کند. کارکترهای فیلم هرکدام بخشی از خصوصیات رفتاری طیف های مختلفی از جامعه را نمایندگی میکنند. به همین سبب مخاطب ایرانی با شخصیت های فیلم احساس صمیمیت کرده و عکس العمل آنها را در پیچ و خم اتفاقات متعدد در طول فیلم، به خوبی درک می کند.

"درباره الی..." فیلمی است جزییات نگر. و شاید همین توجه به جزییات است که عامل برقراری ارتباط و همذات پنداری مخاطب با فیلم میشود. شکل گیری این رابطه باعث میشود که با اتمام فیلم، مخاطب ازآن جدا نشود و فیلم در فکر و ذهن بیننده ادامه پیدا کند.  

۲. فضای تیره و پر از عصبیت شهری، شهروندان را دچار نوعی بهم ریختگی روحی و روانی کرده است. حال در این شرایط ،آدمهایی با این ویژگی ها، به دنیایی بدوی از جنس درخت و دریا و ساحل میروند و رفتارهای گذشته خود را در این عالم جدید تکرار میکنند.این تناقض به نحو چشمگیری در فیلم تصویر میشود.فیلم با نشان دادن این تناقض ها شروع میشود و به دنیای تعامل آدمها نفوذ میکند که اتفاقا در آنجا هم تضادها کم نیستند.از این منظر میتوان گفت فیلم "درباره الی..." روایتگر تناقض های بیشمار زندگی ماست.

۳. به اعتقاد من نقطه اوج فیلم، سکانس گفتگوی بین "سپیده" و "نامزد الی" در فصل پایانی فیلم است.جایی که سپیده پس از کش و قوس های فراوان، نمی تواند واقعیت را به نامزد الی بگوید.این سکانس از نقطه نظر روایی بسیار تلخ و از نظر معنایی فوق العاده عمیق و تاثیر گذار است.

نکته ای که در این صحنه از فیلم، پیش روی مخاطب قرار می گیرد آنست که آیا فضیلتهای اخلاقی (نظیر راستگویی) در همه حال باید اجرا شوند یا میتوان در شرایطی خاص ،آنها را فرو نهاد و طور دیگری رفتار کرد؟ این قرار گرفتن در بین دو راهه "مصلحت و واقعیت" برای کسانی که میخواهند در جامعه امروز اخلاقی زندگی کنند بسیار مهیب و تکان دهنده است.در فیلم، سپیده میبایست یکی از دو مسیر "مصلحت یا واقعیت" را انتخاب میکرد که هرکدام عواقب و تبعات خاص خود را در پی داشت.

شما رفتار سپیده را تایید میکنید یا معتقدید او باید واقعیت را به نامزد الی میگفت؟

۴. نمیدانم چرا؟ ولی با دیدن فیلم"درباره الی..." به یاد جمله ای از کتاب "روزگار سپری شده مردم سالخورده" نوشته محمود دولت آبادی افتادم:"ما هرگز بلد نبودیم زندگی کنیم."

حقیقتا مدتهاست دغدغه ای جدی را دنبال میکنم:"آیا زندگی کردن در دنیای امروز نیاز به قاعده و قانون خاصی دارد؟" البته منظورم قوانین حاکم بر زندگی اجتماعی که همه موظف به اجرای آن هستند نیست.بلکه روش وساختاری مشخص برای تنظیم روابط شخصی با دیگران مورد سوال است .

شهروندان دنیای جدید محق هستند نه مکلف و همین صاحب حق بودن، شرایط خاص را برای انسانها ایجاد میکند. مثلا افراد باید برای اعمال خود در زندگی دلایل محکم و متقن داشته باشند و نتایج اعمال خود را هم بپذیرند. یا اینکه "تفکر کردن" را از ارکان زندگی خود قرار دهند.بالطبع زیستن در این شرایط پیچیدگیهای خاص خود را به همراه دارد.در این شرایط آیا برای ورود به دنیای پر کشش و پرجاذبه و پیچیده زندگی به آموزش خاصی نیاز نداریم؟

راستی اگر بخواهیم به مقصر مرگ الی فکر کنیم به چه نتیجه ای میرسیم؟ آیا خود الی مقصر بود یا سپیده؟شهره یا پیمان یا آرش؟سرنوشت تقصیر داشت یا سرگذشت؟بخت و اقبال بی تاثیر بود؟ یا شاید هم خود زندگی مقصر بود.؟

۵. دریغ که لذت دیدن این فیلم در سینما نصیبم نشد. اگر شما هم "درباره الی ..." را ندیده اید پیشنهاد میکنم فرصت تماشای آن را در قالب CD از دست ندهید. طبق معمول هم تقاضا میکنم CD اورجینال فیلم را تهیه کنید.

(در اینجا باید از دوست گرانقدر آقای رضا موید یاد کنم که نگارش این مطلب با همدلی و همراهی او میسر شد.)



                 


نمایش مرگ در صحنه زندگی

یا لطیف

"محمود دولت آبادی در مراسم ترحیم زنده یاد مهدی سحابی: دیگر نمی توانم مرگ رفقایم را باور کنم."

پرده اول) : نمایشی که در تماشاخانه ی "عالم" می گذرد، قصه ی متناقض دوران ها ست. از یک طرف آمدن و زاده شدن انسانها و ترک اجباری صحنه ی نمایش از طرف دیگر.

مرگ پدیده ای است ذاتا تلخ. آدمی آن هنگام که زندگی را شروع میکند با حقیقتی مسلم بنام "مرگ" مواجه است. در واقع صراحت مرگ از خود زندگی بیشتر است. اما چگونه باید با این حقیقت سوزان روبرو شد؟ به اعتقاد من طوری باید زیست که مرگ در زندگی ذوب شود و اثری از آن باقی نماند. باید آن طور بود که مرگ در  حاشیه زندگی بیفتد نه در متن آن.


پرده دوم) : در این تماشاخانه اما کسانی هستند که "فروتنانه بر خاک می گسترند" و "در غیاب خود هم ادامه می یابند." مماتی در کارشان نیست که همیشه حیات دارند. اینان بیرون زمان ایستاده اند و نور زندگی را به ما "افتاده گان" می تابانند. " در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند و می میرند." هر چند که مرگی ندارند که مرگشان تداوم زندگی ست.


پرده سوم) :   ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد      یعنی او از اصل این زر بوی برد
                      مرگ تبدیلی که در نوری روی        نه چنان مرگی که در گوری روی