حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

صدایی برای نشنیدن

یا لطیف 

۱. زندگی در تنهایی این روزها، برایم به صدای "ساز کج کوک سکوت" شبیه شده است. نت های پر وزن "تعارض ها" که برای نواختن با "ساز زندگی" می آیند، نوایی خوش تر از "صدای سکوت" ندارند. 

بنا نبود صدا با سکوت آشتی کند. صدا باید از سکوت بگذرد و رخی عیان کند. اما اینک با هم همراهند و مرا نیز با خود می برند. 

2. صدای سکون و سکوت را از حنجره ام می شنوم. صدایی آشنا برایم دارد. صدایی از جنس تنهایی که فقط از سکوت خبر می دهد. صدایی نزدیک به ضجه های "فریادی" که در قفس اسیر شده. صدایی رقیق و بی رنگ. "صدایی برای نشنیدن"

3. صدایی برای گفتن ندارم. از صدایم تنها سکوتش به گوش می رسد. صدایم با سکوت گره خورده و سکوت، ناگفته هایم را بر خود می نشاند و می برد تا آنجا که نمی دانم. در این وضع باید به دنبال راه گریزی گشت. اما فعلا باید آواز سکوت را شنید و آن را تحمل کرد و با آن تنها ماند.
 

باد در آتش

                  
 

 

یا لطیف 

         "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند"  

1. و از گوشه چشم تو نوری به عالم ما ریخته شد و از شب گذشت و به روز سلامی دوباره داد. نگاه تو "یکدم در این ظلام درخشید و جست و رفت." 

آنروز تمام وجودت را در نگاه آخر گذاشتی و راه تازه ات را آغاز کردی . نگاه تو در آن هنگام تمام نشد. صدایت خاموش نشد. دلت آرام نشد. جانت در غیابت ادامه یافت و غیابت عین حضورت شد.  

2. تو با سکوت از این زندگی گذشتی. این را نگاهت فریاد می زند. نگاهت می گوید که در حال تماشای افقی در آینده هستی. تو بودی و بودنت را با رفتنت اثبات کردی. 

خانه این دنیا برای تو تنگ و تیره بود. این را نگاهت فریاد می زند. تو رفتی و با رفتنت سقف این خانه را شکافتی و به خانه ی جدیدت رسیدی. خانه ی جدیدت مبارک. 

تو شاد بودی و شادتر رفتی. این را نگاهت فریاد می زند. شاد از اینکه به آنچه می اندیشی عمل می کنی و شادتر از اینکه پاداش اعمالت را گرفتی و رفتی. پاداش تو ، قلب ما و قلوب نسل های آینده است.  

3. نگاه تو می گفت که اهل سازش با اغیار نیستی که "اهل نظر معامله با آشنا کند." تو با دوست معامله کردی و دوستی را نصیب بردی. 

    "ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد     چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا" 

تو در این راه چون شمع در مقابل آتش ایستادی و عشق را نصیب بردی. 

    "در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز    استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم"

زندگی و دیگر هیچ

یا لطیف 

 

1. " خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش   بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر " 

خوش به حال آنانی که در راه آرمانگرایی برای تعالی جامعه، ثابت قدم ایستاده اند و آنگاه که در قبر می روند ، بر گور خود می رقصند و پای می کوبند . اینان هرگز نمی میرند چرا که در غیاب خود با آرمانهایشان ادامه می یابند .  

این افراد با زندگیشان حضور قاطع مرگ را به چالش می کشند و به قهقرا می برند . عدم را به عدم تحمیل می کنند . چون مرگ "از درگاه بلند خاطرشان شرمسار و سرافکنده می گذرد. " 

2. بر مزار اینان باید آذین بست و شادی کرد . وجودشان سرچشمه روشنایی زمانه ماست و مزارشان نوری به اندازه ی تابش خورشید دارد . با بودن اینان دلم برای ظلمت می سوزد . 

3. بیچاره ما که نفس کشیدنمان، لحظه شمار مرگ و تباهی است و تصور می کنیم برای کسانی که " مرگ خودآگاه " را برمی گزینند و فاتحانه از " گذرگاه تنگ زندگی " می گذرند باید گریه کنیم و سوگوار باشیم .  

      " گر این تیر از ترکش رستمی ست    نه بر مرده، بر زنده باید گریست "