حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

حریر

حدیث نفس یک جوان بی پناه

نوبت عاشقی

یا لطیف


"عشق و نیکی چنان در جهان یافت نمی شود که بتوان آنها را به موجودات مغرور هدیه کرد." نیچه

 

عزیزم، در گوشه ای تنها افتاده ام که از دنیا بیرون است. اینجا، تنها سکوتم با من حرف میزند. فقط سکوتم است که در این غربت غریب مرا به شنیدن صدای تو نزدیک می کند. در سکوتم، صدای یادت را می شنوم که آهسته می گویی :

شمه ای ازعشق شورانگیز ماست  این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند

در روشنایی تاریک اینجا، به اعماق حرفهای تو رسیدم. خاطرم هست که گفتی: "عشق توی لحظات سخت زندگی آدم شفاف تر میشه. زمان تلخی زندگی، عشق شیرین تر و زلال تره."

حق با تو بود. صراحت عشق، باعث شده که در فضای تیره ی زندگی ام گم نشوم. در پناه و پرتو عشق تو، اکنون می توانم "تحمیل"ها را "تحمل" کنم.

"عشق حقیقی آدمو سبک میکنه." یک شب یخ زده در زمستان سال گذشته، این حرف را چند بار برایم گفتی و تکرار کردی تا در ذهنم حبس شود. و چه خوش گفتی. عشق، دهان را می گشاید و عاشق را به سخن می آورد:

       مرحبا ای عشق خوش سودای ما    ای طبیب جمله علتهای ما

عشق، سنگینی حرف های ناگفته را از دل بر می دارد. چون هیچوقت بین عاشق و معشوق ناگفته ای باقی نمی ماند.

من با عشق تو سبک شدم. سبک تر شدم وقتی برایت نوشتم:

       آشکارا نهان کنم تا چند      دوست می دارمت به بانگ بلند

در عاشقی من، چهره ی انتظار رنگ باخته است. تو کاری کردی که باورم شد انتظار عین عشق است. برای من، فراق و وصال تو یکی شده است. من فقط تو را می بینم. فقط تو حضور داری...



بخشی از نامه ی عاشقی که معشوقی نداشت...